شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

دربند

آقا پسر مامان امروز با خالشو و مامیش رفته دربند الان بهت زنگ زدم میگی مامان اسام رفتم کوه دارم دیزی میخورم برای اولین بار سوار تله سی شدی مامی میگه خیلی ذوق کردی داری کوه و از نزدیک میبینی بهت خوش بگذره پسرم مامانتم مونده خونه یکم کار داشتم الانم دارم وبلاگ پسرمو مینوسیم. خوش بگذره کوهنورد مامان مامانی به چی فکر میکنی بفرما دیزی با نون تازه و دوغ محلی عجب دیزیی نوش جانت پسرم سلام آقای شرک ...
24 آذر 1391

عکسهای جدید

شنتیا جان ماه پیش داشتیم میرفتیم عروسی شما هم رفته بود عروسی موهاتو فشن کردی سریع یه آتلیه پیدا کردم ازت چند تا عکس انداخت البته خود عروسی هم آتلیه داشت که کلی هم اونجا عکس گرفتی ولی هنوز آماده نشده عاشقتم خوشتیپ مامان ببینم اون روزی و که برای مامانت پیانو بزنی منم کیف کنم ...
10 آذر 1391

محرم 91

پسرم امسال بیشتر از هر سال دیگه شور و شوق داشتی برات یه دوقل کوچیک گرفته بودیم بقول خودت دودو خدا رحم کرد پارش کردی و گرنه کار به شکایت میرسید بیچاره همسایه ها از سرو صدای شما خواب نداشتند شبا میرفتی هیئت با دو تا غذای نذری میومدی میگفتی مامان اسام برات غذا گرفتم زودم میرفتی یه قاشق میوردی میگفتی مامان آم کن بهت غذا بدم قربونت برم که حواست به مامانت هست مرد من خیلی ذوق گاو و گوسفندا رو داشتی ولی خبر نداشتی قراره باهاشون چکار کنند فقط یه بار اومدی گفتی مامان داشتند لباسای گاورو در میوردند. محرم امسال به روایت تصویر مامان جان تبل کوچیکتو نمیخواستی میگفتی دودو بزرگ میخوام مامی هم روز عاشورا این دودو بزرگو برات خرید ...
10 آذر 1391